۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

کوچ...

ما هم یه اجبار کوچ کردیم...
مثل خیلیها که به دنبال شرایط بهتر کوچ میکنن...

نمیدونم چرا...؟!
شاید به دلیل عدم امنیت در سرویسهای ایرانی...
شاید به دلیل عدم سرویس دهی مناسب در بلاگفا...
شاید به دلایل سیاسی...

اولش دل کندن از اونجا برام سخت بود، ولی عادت کردم...

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

تا شقایق هست زندگی باید کرد...


یه درخت برای زنده موندن نیاز به آب و هوا و نور داره ...
حالا هرچقدر هوایی که تنفس میکنه آلودگی کمتری داشته باشه و نوری که دریافت میکنه بدون فیلتر باشه و آب هم بدون مواد افزاینده، اون درخت سرحالتر و سرسبزتره...
حال اگه یه روز یکی بیاد، سر راه نوری که به درخت میرسه انواع و اقسام فیلترهای رنگی بذاره تا درخت نور خورشید رو بطور کامل و طبیعی دریافت نکنه یا توی هوایی که درخت تنفس میکنه انواع و اقسام گازهای آلاینده و مضر رو وارد بکنه، چه بلایی سر اون درخت میاد؟!
اینجاست که اون درخت وظیفه داره خودش رو به منابع سالم برسونه، یعنی اونقدر ریشه ش رو توی خاک بدوونه و عمیق بشه تا به آب سالم برسه و اونقدر سرشو بالا نگه داره که به نور مستقیم خورشید دسترسی پیدا کنه...
این دلیل خوبی نیست، حالا که منایع حیاتی زندگیمون آلوده شده پس باید دست از زندگی کشید، بلکه باید سرسخت تر شد، باید ریشه هامون عمیقتر و سرامون بلندتر باشه تا به منابع سالم دسترسی پیدا کنیم...
باید زندگی کرد...
باید سبز بود...

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

موسیقی و افزایش توان ذهنی

نتايج يك مطالعه جديد براي نخستين بار به شواهد محكمي دست يافته است كه نشان ميدهد نواختن موسيقي به ميزان قابل توجهي سبب تقويت توانایيهاي ذهن انسان مي شود و دقت و توان شنوايي انسان را براي همه انواع صدا، از جمله صداي مكالمات، افزايش میدهد. به گزارش سايت اينترنتي «لايوساينس» ،نينا كراوس، عصب شناس دانشگاه «نورث وسترن» و سرپرست اين مطالعه اعلام كرد : پرداختن به موسيقي سبب افزايش گستره وسيعي از تواناي يهاي ذهني، از جمله توانايي خواندن متون، توانايي درك تغييرات جزيي در آهنگ صداي مخاطب و نيز توانايي شنيدن صداها در محيطهاي شلوغ ميشود.
وي افزود: نتايج مطالعه جديد اهميت گنجاندن كلاس موسيقي در مدارس را اثبات ميكند‌.
در اين مطالعه «كراوس» و همكارانش از چندین داوطلب انگليسي زبان كه نيمي از آنها در سنين پا يين، دست كم شش سال به نواختن يك ساز پرداخته بودند، درخواست كردند به تماشاي يك فيلم سينمايي بنشينند. در خلال پخش شدن فيلم، صدايي مشابه تلفظ لغت «مي؟» mi در زبان چيني به صورت پيوسته و با شدتي مشابه شدت صداي عادي تكلم انسانها، در محيطي كه اين افراد قرار داشتند پخش شد.
در زبان چيني، آهنگ بيان كردن لغات در معناي آنها تاثير مي گذارد و لغات مشابه اگر با آهنگ هاي متفاوت ادا شوند، معاني متفاوتي خواهند داشت. به طور مثال، لغت «مي » در زبان چيني اگر با آهنگ عادي ادا شود به معناي «چپ نگاه كردن» است، اگر با آهنگي اوج گيرنده ادا شود به معناي «گيج كردن» است و اگر با آهنگي نزولي و سپس صعودي بيان شود به معناي «برنج» خواهد بود.!!!
محققان فعاليت مغز اين داوطلبان را در حين تماشاي فيلم ثبت كردند و متوجه شدند هرچند تمامي حواس آنها متوجه تماشاي فيلم است و صداي «مي» چه از لحاظ زبان شناسي و چه از لحاظ موسيقي معناي مشخصي براي آنها ندارد اما آن دسته از داوطلبان كه داراي سابقه نواختن ساز هستند، به راحتي و به شكل ناخودآگاه سه نوع مختلف ادا شدن «مي» را درك ميكنند.
نتايج غيرمنتظره اين مطالعه نشان داد آواهاي مختلف لغت «مي» سبب تغييرات در فعاليت بخش «ساقه مغز» ميشود كه كنترل برخي رفتار غير ارادي بدن از جمله تنفس و ضربان قلب را بر عهده دارد.

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

نمازجمعه هاشمی رفسنجانی


امروز بعد از 30 سال تصمیم گرفتم برم نماز جمعه و ببینم آقای هاشمی چی میخواد توی خطبه هاش بگه...
حدود 12 ظهر رسیدم میدون انقلاب، دیدم پر از پلیس ضد شورش و نیروی انتظامیه، خلاصه وایستادیم یه گوشه توی سایه خیابون انقلاب و داشتیم سخنرانی رو گوش میکردیم که از توی خیابون 16 آذر صدای شلیک 3تا تیر رو شنیدم و بعدش فریاد الله اکبر مردم. یهو دیدم تعداد زیادی پلیس ضد شورش به مردم توی خیابون انقلاب حمله کردن و با ضربات باتوم و سیم و شیلنگ مردم رو متفرق کردن، من به سمت میدون انقلاب رفتم و پس از چند دقیقه دوباره به سمت ایستگاه اتوبوس BRT میدون انقلاب اومدم و از اونجا داشتم صحبتهای آقای هاشمی رو گوش میکردم بعد از چند دقیقه ای که اونجا وایستاده بودم دیدم یه دونه از این ون های نیروی انتظامی توی خط ویژه اتوبوس دنبال دو تا مرد کردن و اون دو تا مرد داشتن به سرعت به سمت ما میومدن که 5-4 تا از این لباس شخصیا از روی نرده ها پریدن توی خط ویژه و از توی لباسشون باتوم درآوردن و دارن این دو نفر رو میزنن، من دیدم که یکی از اون دو نفر بیهوش کنار نرده ها افتاده، حالا معلوم نیست مرد یا زنده مونده، که دوباره پلیس ضد شورش به سمت ما حمله ور شدن، البته خیلیا از این قضیه فیلم گرفتن که پس فردا نیان انکارش کنن.
بعد از این قضیه من به سمت خیابون جمالزاده راه افتادم، زمانی که داشتم توی پیاده رو میرفتم دیدم دوباره این موتور سوارهای شورشی مردم توی پیاده رو رو میزنن، من وایستادم کنار یکی از افسرهای نیروی انتظامی که اینا رد شن، یه موتو سوار جلوم وایستاد و گفت واسه چی اینجا وایستادی؟ من گفتم: منتظرم تا شماها برید من رد شم که یهو با مشت زد توی صورتم و من روی زمین ولو شدم و اون رفت، اون افسر نیروی انتظامی منو بلند کرد و گفت بدو برو تا اینا دوباره برنگشتن، منم با سر گیجه ای که داشتم رفتم وسط میدون انقلاب دیدم دستام پر خونه، دیدم یه آمبولانس اونجا پارک کرده، اون بنده خدا مامور اورژانس منو برد توی آمبولانس، گفتم چی شده، گفت چیزی نیست یه جراحت کوچیکه و صورتمو پانسمان کرد و من دوباره به سمت خیابون جمالزاده راه افتادم.
خیابون جمالزاده خیلی شلوغ بود و به شدت گاز اشک آور زده بودن.
منم به علت دردی که توی صورتم بود و هر لحظه داره بیشتر میشه حدود ساعت 4 به سمت خونه راه افتادم، اومدم پانسمان رو باز کردم دیدم وسط ابروهام یه شکاف کوچیک برداشته...

یه چندتا نکته از نماز جمعه امروز:
1- هاشمی به وضوح از مردم طرفداری کرد و مطمناً دوباره جایگاهش رو توی مردم پیدا میکنه.
2- اختلاف شدیدی که بین عالیرتبه ترین مقامات کشور هست داره واسه مردم نمایان میشه، کی به اینا دستور داده وسط سخنرانی هاشمی، توی خیابون 16 آذر، بیخ گوش هاشمی تیراندازی کنن و به سمت نمازگزارا گاز اشک آور پرتاب کنن...؟!
3- اینا تا کی میخوان بگن که این مردم اغتشاشگر و منافقن، من منتظر ماه محرم هستم، توی اون 10 روز عزای این حکومته، آیا اونا توی محرم الحرام هم جرات میکنن مردم رو بزنن و بکشن...؟!

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

یک داستان کوتاه



یکی بود یکی نبود.
چوپانی بود که در نزدیکی ده، گوسفندان را به چرا می برد.
مردم ده، همه گوسفندانشان را به او سپرده بودند و او هر روز مشغول مراقبت از آنان بود.
چوپان،‌ هر روز که گرسنه میشد، گوسفندی را میکشت. کباب میکرد و خود و بستگانش با آن سیر میشدند.
سپس فریاد میزد: گرگ. گرگ. ای مردم. گرگ...
مردم ده سرآسیمه میرسیدند و میدیدند که مانند همیشه، کمی دیر شده و گرگ گوسفندی را خورده است.
مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین و خونخوارترینها.
چوپان به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد.
هنوز چند روزی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند گوسفندی خورده شده است.
یکی از مردم، به بقیه گفت:
ببینید. ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است. هنوز خرده هایی از گوشت سرخ شده گوسفندانمان باقی است.
بقیه مردم که تازه متوجه شدند چوپان، دروغگوست، فریاد برآوردند: دزد. دزد. دزد را بگیرید...
ناگهان چهره مهربان و دلسوخته چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چوب چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم او را همراهی میکردند.
برخی مردم زخمی شدند. برخی دیگر گریختند.
از آن شب، پدرها و مادرها برای بچه ها، در داستانهای خود شرح میدادند که:
عزیزان. دورغگویی همیشه هم بی نتیجه نیست. دروغگوها میتوانند از راستگویان هم سبقت بگیرند. خصوصاً وقتی پیشاپیش، چوب، گوسفندها و سگهای نگهبانتان را به آنها سپرده باشید...

پی نوشت: این داستان رو یکی از دوستام برام ایمیل کرده.

عجب روزگاری داشتیم...



یادت میاد...؟!
تولدت رو یادت میاد؟! یه تولد دو نفره با اون کیک موکای کوچولو با چای تو خونه ما...؟!
کافی شاپ ناتالی رو یادته، با اون شیرینی فروشی پایینش؟! یادته از اون پایین برای خودمون شیرینی سفارش میدادیم و خودمون میرفتیم بالا...؟!
یادته خواستیم برای تنوع یه مدت ناتالی نریم و یه کافی شاپ دیگه رو امتحان کنیم، رفتیم اون کافی شاپ که یه دختر کوچولو سرویس میداد، اواسط پاییز بود، چقدر هوای داخل سرد بود...؟!
اون کافی شاپ نزدیک ولیعصر رو یادته...؟!
خانه هنرمندان یادته...؟! عجب کافی شاپ باحالی داشت... یادته اونجا چه کارا که نکردیم توی اون جای دنج...
یادته اون باری که با دوستای تایوانی مون رفتیم فرحزاد، چه دختر بانمکی بود Iping ، چقدر اون چایی و خرما و مغز گردوی تازه حال داد... آخر شب که رسوندیمشون هتل یادته...؟! عجب بوسه ای بود...
یادته چقدر توی خیابون دست همدیگرو میگرفتیم و راه میرفتیم و حرف میزدیم...؟!
یادته چقدر SMS بازی میکردیم...؟!
یادته زمانی که دو روز عقب مینداختی چه استرسی داشتیم...؟!
یادته اون شعر اخوان ثالث رو روی یه کاغذ A4 برام نوشتی...؟!
باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
و اندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون بینم آن دو گونه ی گلگون ز شرم تو

یادته یه زمانی تصمیم گرفتیم یه وبلاگ بزنیم و توش با هم یه چیزایی بنویسیم...؟!
یادته زمانی که میومدی خونه، از پله ها که میومدی بالا، من دم چارچوب در منتظرت بودم، وقتی میومدی تو، لبامون روهم بود و محکم تو بغلم بودی، تازه بعد از 5 دقیقه مانتو و شالتو در میاوردی... یادته اون تیشرت راه راه و با اون شلوار جین چقدر دوست داشتم، آخه تو اون لباس اون سینه های خوشگلت با اون کمر باریکت و اون باسن خوش فرمت خودشو بیشتر نشون میداد... یادته هیچ موقع صحبت کردن ما بیشتر از 10 دقیقه طول نمیکشید که روی زمین ولو میشدیم، اول لبامون روی هم بود و بعد نوازش و بعد شروع میکردیم به درآوردن لباسهای همدیگه... چه لذتی داشت... چقدر گرم بود...
ولی الان یه مدته که همه چی کمرنگتر شده...
این قضایای اخیر هم که مزید بر علت شده و دل و دماغ ما رو برده...

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...




توی این دو سه هفته داشتم وضعیت سیاسی رو بررسی میکردم (حالا کسی ندونه فکر میکنه ما چه سیاستمداری هستیم...!!!) البته نه توی اینترنت و صدا و سیمای عزیزمون و ماهواره، حوصله هیچکدومشون رو نداشتم، توی این مدت بیشتر سعی کردم توی مردم (شما بخونید خس و خاشاک یا اراذل و اوباش یا اغتشاشگرا یا هر چیز بی تربیتی دیگه ای) باشم. خیابون ولیعصر، خیابون انقلاب، میدون بهارستان. صحنه هایی رو دیدم که زبون قاصرِ از گفتنشون... اصلاً هم قصد ندارم حداقل فعلاً در موردشون بنویسم، چون خودتون دیدید و شنیدید و خوندید...

ما اگه یه روزی بخواهیم با کسی بریم بیرون که مسئولیتش با ما باشه، اگه یه جایی درگیری باشه سعی میکنیم که از اون محل دور بشیم که آسیبی به همراهمون که مسئولیتش با ماس نرسه، در صورتیکه این آقایون که مدعی حمایت از مردم هستن و اینقدر خوب و مهربونن که میخوان مردم به زور ببرن بهشت، چطور دلشون میاد مردم به خاک و خون بکشن...؟!
اگه یه روزی یه دادگاهی تشکیل بشه، اینا چه جوابی دارن که بدن...؟!


توی همه حکومتهای دموکراتیک دنیا رسم بر اینه که اگه مردم، حکومت یا دولت رو نخوان اون دولت کارش تمومه و از قدرت کناره گیری میکنه، ولی اینایی که دم از اسلام و امام زمان میزنن حتی حاضر به شنیدن صدای مخالفشون هم نیستن چه برسه به کناره گیری از قدرت...
مگه این قدرت چه مزایایی برای شما داره...؟!
چه امکاناتی رو میتونین برای خودتون و اطرافیانتون فراهم کنید که اینقدر محکم بهش چسبیدید و ولش نمیکنید...؟!
اونوقت میاید میگید ما سالمیم و خدمتگذار، بقیه مفسد و خائن و ....


فقط امیدوارم این حرکت دادخواهی مردم تا رسیدن به نتیجه تموم نشه...

الله اکبر ...