۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

مرد را دردی اگر باشد خوش است...



یکی از آهنگهای فوقالعاده زیبا و دوست داشتنی من، آتشی در نیستان با صدای شهرام ناظریِ، مخصوصاً اون قسمتش که میگه:
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
این واقعاً حرف درستیه که هر کس توی زندگیش دارای مشکلات ریز و درشتِ، شاید مشکلاتی که من دارم برای یه عده مسخره و خنده دار بیاد ولی گاهی همین مشکلات ریز وقتی باهم جمع میشن و توی یه شرایط نامناسب اتفاق میوفتن، آدمُ واقعاً دچار بحران میکنن...
من کلاً یه آدم پول دوست و مادیگرایی هستم، یعنی اینکه واقعاً عاشق پول هستم، دوست دارم خوب پول دربیارم تا بتونم خوب خرج کنم، خوب بپوشم، خوب بخورم، خوب تفریح کنم و ... اگه توی پروسه پول درآوردن من اختلالی پیش بیاد من واقعاً دچار مشکل میشم، چون وفتی به یه حدی از رفاه رسیدم و توش بودم دیگه برام خیلی سخته که بخوام حتی یک لِوِل پایینتر حتی به مدت محدود زندگی کنم، برای همین همیشه سخت کار میکنم.
حالا این همه مقدمه چینی کردم که بگم تمام پروژه هایی که الان یکی دو ساله روش سرمایه گذاری فکری و مادی کردم و الان باید جواب میداده، هنوز جواب نداده و احتمال شکست خوردنشون هم هست.
اون از اوضاع بازار جهانی، که احمقهایی مثل دکتر ا.ن میگفت به ما هیچ ربطی نداره و ما داریم از این اوضاع حداکثر استفاده رو میکنیم، این هم از اوضاع اقتصادی داخل کشور که یا دچار رکوده یا متهم به ورشکستگی، نه تنها هیچ امنیت سرمایه گذاری وجود نداره بلکه هیچ دورنمایی هم براش قابل تصویر نیست...
من توی صنعت خودرو کار میکنم، ایرانخورویی که با مدیران ارشد بی فکرش محکوم به ورشکستگیه، بنزینی که با سیاستهای احمقانه دولت در حال تحریمِ، صنعتی که نه تنها هیچگونه حمایتی از طرف دولت نمیشه بلکه با سیاستهای احمقانه چوب هم لای چرخش گذاشته میشه...
از اون طرف هم خانم پر با اون دیونه بازیهایی که در میاره اعصاب منو خرد کرده، هر کاری که بهش میگم یا از من نظرخواهی میکنه، برعکسش رو انجام میده و آخرش سرش به سنگ میخوره و بر میگرده، ولی این دفعه دیگه... برام ایمیل زده: منو ببخش، من خیلی اذیتت کردم، من لیاقت تورو ندارم و از این حرفا و یه بیست روزیه خودشو گم و گور کرده...

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

تجاوز


یه ضرب المثل انگلیسی میگه: وقتی کسی داره بهت تجاوز میکنه و تو هم از دستت کاری بر نمیاد بجای اینکه دست و پا بزنی، لذت ببر.!!!
حالا این ضرب المثل بدجوری در مورد من مصداق پیدا کرده، دیگه دست و پا نمیزنم و دارم حال میکنم اساسی.!!! فقط وزن این متجاوزه یه خورده زیاده و چیزشم یه خورده چیزه...!!!
دارم این زیر له میشم ولی با اینحال تجاوزِ لذت بخشیه.!! باورتون نمیشه؟! به این متجاوز بی شاخ و دم بگید دستشو از روی سرم برداره تا من سرمو از روی زمین بلند کنم اونوقت اون حس لذت رو از توی چشام متوجه میشید...!!!
اگه به امید خدا زنده از این زیر در اومدم بیرون باهاتون در موردش صحبت میکنم.
ولی مثل اینکه به این متجاوزه خیلی بیشتر از من خوش میگذره که با این وزن زیادش اینطور داره بالا پایین میکنه و ول کن معامله نیست...

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

سرمایه گذاری


یادمه سه چهار سال پیش یکی از دوستام بهم گفت یه سری کارایی هست که توی خونه نشستی و از طریق سرمایه گذاری توی بورس، توی فضای اینترنت پول در میاری. این قضیه خیلی برام جالب بود چون شما میتونستی از طریق فضای مجازی، توی دنیای واقعی کاسبی کنی و دیگه احتیاجی نبود حتماً توی یه دفتر خاص بشینی و کار کنی. البته اینو بهم گفت که یکسری دوره های خاص، خارج از کشور هست که این علم رو آموزش میدن. من این قضیه برام یه رویا شده بود که توی خونه بشینم پای لپ تاپم و اوضاع بازار بورس رو کنترل کنم و با خرید و فروش سهام پول بدست بیارم تا اینکه دیروز یکی از دوستام منو به دفترش دعوت کرد و قضیه سرمایه گذاری توی بازار فارکس (Forex) رو برام تشریح کرد.
اصل موضوع اینه که چون بازار فارکس یه بازار پر از ریسکِ و نیاز به دانش خاص خودش در حوزه اقتصاد داره یه شرکتی به اسم Financerz world پولهای خرد رو جمع میکنه ( البته منظور از خرد حداقل 1000 دلاره) و توی بازار فارکس سرمایه گذاری میکنه و سودی که بصورت تضمینی به شما میده بین ماهیانه 8% تا 15% متغیره. درست مثل بانکهای خودمون، ولی بانکهای خصوصی حداکثر ماهیانه 2% سود میدن. البته یه فرقی هم داره و اون هم اینه که اگه شما یه تعداد آدم به این سیستم معرفی کنی که سرمایه گذاری کنن، شرکت علاوه بر سود، 10% مبلغ سرمایه گذاریشون رو به عنوان پورسانت به شما میده.
این موضوع به نظرم خیلی جالب و منطقی و کم نقص اومد و علاقمند شدم مبلغی رو توی این بازار سرمایه گذاری کنم.
حالا یه نکته ای که وجود داره اینه که من تمام محاسن و معایب این سیستم رو نمیدونم، اگه کسی از شما این سیستم رو میشناسه و یا میتونه یه منبعی رو معرفی کنه که این سیستم رو درست نقد کنه، به من معرفی کنید...

پی‌نوشت: Best regards , Sincerely , With love

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

عمق اعترافات...



وقتی که امشب در صدا و سیمای میلی، گپ و گفتهای خودمونی آقایان ابطحی و عطریانفر رو پس از اون دادگاه فرمایشی پخش میکردند چند تا نکته قابل توجه بود:
1- زمانی که مجری از ابطحی میپرسه بعد از این توی وبلاگتون چی مینویسید، ابطحی با ناامیدی میگه: اگه به امید خدا آزاد شدم، چیزایی که توی این چند هفته بهشون رسیدم مینویسم، توی این قسمت از صحبتهای ابطحی امید به زندگی و آینده موج میزنه و کاملاٌ اون رفتار خوب بازجوها که متهمین هر لحظه ازش دم میزنن کاملاٌ مشخصه...!!!
2- ابطحی میگه: توی این مدت زندان عقایدم تغیر کرد و من اونا رو روی یکسری ورق نوشتم و به بازجو گفتم، تورو خدا این برگه ها رو به من پس بدید. این یعنی اینکه این آقایون متهم هرچی مینوشتن این دوستان بازجوی مهربونِ ناز و مامانی ازشون میگرفتن و پیش خودشون نگه میداشتن و دیگه به این عناصر فریب خورده پس نمیدادن، حالا توی این شرایط اکازیون و عالی زندان، کسی جرات داشته به چیز دیگه ای فکر کنه که از طرف دوستای بازجو بهشون القا میشده و یا چطوری ابطحی اون نوشته هایی که توی دادگاه از روشون میخونده، توسط خودش نوشته شده بود در صورتیکه برای پس گرفتن نوشته هاش از دوستای بازجوش التماس میکرده که تو رو خدا اونا رو به من پس بدید...!!!
3- یه تیکه از مصاحبه مهاجرانی با بی بی سی فارسی رو نشون میدن که مهاجرانی میگه: این ابطحی و عطریان اون دوستای 30 ساله من نیستند و این حرفا حرفای اونا نیست. عطریانفر در جواب مهاجرانی رو به دوربین میگه: آقای مهاجرانی، دوست عزیز، اگه شما هم در شرایط و موقعیت من بودید حتماٌ مثل من فکر میکردید...!!! این نشون میده که این دوستای بازجوی مهربون اینقدر رفتار خوب و یه رابطه ماورایی مثل شمس و مولانا یا همین دکتر خودمون با مشایی عزیزش با این متهمین برقرار کردن که اگه مهاجرانی با 4000 کیلومتر فاصله هم توی این جغرافیای سیاسی بود، چیزی جز این نمی اندیشید...

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

چشمام پف کرده...


با اینکه دیشب ساعت 10 مثل یه مرغ خسته خو ابیدم اما هنوزم انگار خوابم میاد.
حالم گرفته است...
امروز صبح نه حوصله باشگاه رفتن رو داشتم نه حموم رو.
با چشمای پف کرده و حال گرفته اومدم شرکت.
میدونم از دستم عصبانی هستی و حرص میخوری؛ اما...
منو ببخش؛ نمیذارم هیچ مشکلی برات پیش بیاد؛ قول میدم.
توی این چندوقته با اومدن حاجی (به قول خودت) زندگیم یه جورایی شده؛ رابطه ام با تو هم متفاوت شده.
دلم گرفته کلوخم...
خسته ام...
چرا آدمایی که همیشه خنده به لب دارن، به جرم این شادی ظاهری، محکوم به بی غم بودن میشن؟؟؟
چرا همه به من میگن: تو مگه گریه هم میکنی؟ مگه غصه هم میخوری؟
بابا به خدا منم آدم هستم! منم دل دارم، دلی که میشکنه، دلی که غمگین میشه، دلی که تنها میشه، دلی که...
چی بگم که نگفتنم بهتره...
***
دوست نداشتم با این پست این وبلاگ جدید رو شروع کنم اما باید مینوشتم!
ازت یه خواهشی دارم، خواهشی که قبل تر ها هم گفته بودم.
ازت خواهش میکنم به محض اینکه دیدی دیگه نمیتونی تحملم کنی بهم بگو تا برم- شاید یه روز قبل از اینکه تو بگی من برم و واسه همیشه از دستم راحت شی...
نمیدونم...
ای خدا........
همه زندگیم شده دو دلی، دو راهی، شک، ندونستن، بی خبری...
یه روز یکی از دوستام پرسید: دوست داری به کدوم مرحله از زندگیت برگردی؟
من یکم نگاش کردم و گفتم: من دوست ندارم برگردم به عقب!!!
اون کلی تعجب کرد اما من میدونستم چرا اینو گفتم.
نمیخوام بگم زندگی بدی داشتم، نه، شکر خدا 90% مواقع همه چیز بیرون از من خوب و روبراه بوده؛ اما این درون من بوده که اکثر اوقات نا آروم بوده!
میدونم الان چی میگی!
میگی: اینا هم به خاطر سن توست هم به خاطر اینکه تو تکلیفت با خودت روشن نیست!!!
آره، تو راست میگی؛ من تکلیفم رو نمیدونم، من خیلی چیزا رو نمیدونم...
***
به خاطر همه خوبی هات ممنونم و به خاطر همه بدی هام متاسفم و شرمسار.

۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

کوچ...

ما هم یه اجبار کوچ کردیم...
مثل خیلیها که به دنبال شرایط بهتر کوچ میکنن...

نمیدونم چرا...؟!
شاید به دلیل عدم امنیت در سرویسهای ایرانی...
شاید به دلیل عدم سرویس دهی مناسب در بلاگفا...
شاید به دلایل سیاسی...

اولش دل کندن از اونجا برام سخت بود، ولی عادت کردم...

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

تا شقایق هست زندگی باید کرد...


یه درخت برای زنده موندن نیاز به آب و هوا و نور داره ...
حالا هرچقدر هوایی که تنفس میکنه آلودگی کمتری داشته باشه و نوری که دریافت میکنه بدون فیلتر باشه و آب هم بدون مواد افزاینده، اون درخت سرحالتر و سرسبزتره...
حال اگه یه روز یکی بیاد، سر راه نوری که به درخت میرسه انواع و اقسام فیلترهای رنگی بذاره تا درخت نور خورشید رو بطور کامل و طبیعی دریافت نکنه یا توی هوایی که درخت تنفس میکنه انواع و اقسام گازهای آلاینده و مضر رو وارد بکنه، چه بلایی سر اون درخت میاد؟!
اینجاست که اون درخت وظیفه داره خودش رو به منابع سالم برسونه، یعنی اونقدر ریشه ش رو توی خاک بدوونه و عمیق بشه تا به آب سالم برسه و اونقدر سرشو بالا نگه داره که به نور مستقیم خورشید دسترسی پیدا کنه...
این دلیل خوبی نیست، حالا که منایع حیاتی زندگیمون آلوده شده پس باید دست از زندگی کشید، بلکه باید سرسخت تر شد، باید ریشه هامون عمیقتر و سرامون بلندتر باشه تا به منابع سالم دسترسی پیدا کنیم...
باید زندگی کرد...
باید سبز بود...