۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

این نیز بگذرد...

همه چیز داره سخت میگذره...
بد نمیگذره ؛ سخت میگذره...
کارم ، احساسم ، رابطه هام ، خدام ...
"دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم"
این نیز بگذرد...

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

خدا از دیدگاه یک مکانیکال اینجینیر...


من تو یه خانواده نیمه مذهبی بزرگ شدم. یادمه کلاس دوم راهنمایی بودم، ساعت 1:30 که مدرسه تموم میشد میومدم خونه ناهار میخوردم و دوباره میرفتم مدرسه کلاس قرآن. من و داداشم هر هفته جمعه صبح با همون معلم کلاس قرآن (آقای راستی) میرفتیم دارالقران پیش آقای دکتر موسوی برای یادگیری اصول تجوید. من عاشق کتاب خوندن بودم و هستم، توی اون زمان اکثر کتابهای مذهبی رو خونده بودم، یه کتابی بود به اسم حلیته المتقین که توش یه حدیثی نقل کرده بود از پیامبر که اگه یه مرد بین دو تا زن راه بره عقلش کم میشه... حالا ما هم بچه، هر جا که با مامانمون میرفتیم مواظب بودیم که بین دو تا زن راه نریم که یه موقع عقلمون کم نشه...!!!
من تو اون زمان نماز مغرب و عشاء رو تو مسجد محلمون میخوندم و هر کاری که میکردم مواظب بودم خدا و پیامبرِ خدا و ائمه اطهار ناراحت نشن...!!!
توی دوره دبیرستان یه نوار کاست رسید دستم با عنوان سیاحت غرب، چشمتون روز بد نبینه، عجب داستانی...!!! عجب راوی ای...!!! عجب موزیک متنی...!!! خلاصـــــــه همین کاست باعث شد که دیگه من مثل سگ از خدا و ... بترسم.
چرا...؟!
چرا ما توی تعالیم مذهبیمون در مورد خدا اینطوری حرف میزنیم...؟!
زمانی که وارد دانشگاه شدم اومدم در مورد خدا به صورت اصولی و عقلانی فکر و مطالعه کردم، بدون هیچگونه حب و بغض و تعصب کورکورانه، دیدم این خدایی که من کشف کردم با اون خدایی که تو اسلام اومده زمین تا آسمون فرق داره، اصلاً این خدا اون خدا نیست...
ما زمانی که یه دستگاه یا ماشینی میسازیم نسبت به اون حس خوشایندی داریم و ازش طرفداری میکنیم و دلمون نمیخواد کسی بهش چپ نگاه کنه، پس چطور اون خدایی که ما رو آفریده بهمون جون داده، حس داده و خیلی چیزای دیگه دلش میاد که ما رو با کوچکترین خطایی توی آتیش جهنم بسوزونه...!!! یا سرب داغ تو حلقمون بریزه...!!! یا فلان چیز داغو تو فلان جامون فرو کنه...!!! یا از فلان جامون آویزونمون کنه...!!!
اینا همش خرافات محضِ، همش تحریفِ، همش...
خدا خیلی مهربون تر از این حرفاست.
به نظر من دین اسلام خیلی وقته که از مسیر اصلیش یعنی خداپرستی منحرف شده و مقصر اصلیش اول خود ماها هستیم که به این خرافات دامن میزنیم...
همه ادیان اعم از زرتشت، بودا، یهود، هندو، مسیح و... برای این بوجود اومدن که ما رو به سوی خدا هدایت کنن.
.
.
.
شما اصلاً میدونید
چرا تو اسلام گوشت خوک حرومه؟!
چرا زنی که پریود میشه نجسه؟!
چرا زنا گناه داره؟!

(ادامه دارد...)

یادته اولین باری که ما همدیگرو دیدیم در مورد این موضوع صحبت کردیم...

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

هر جا دلم بخواهد

هر جا دلم بخواهد

چون میهمان به سفره پر ناز و نعمتی
خواندی مرا به بستر وصل خود ای "پری"
هر جا دلم بخواهد من دست می برم

دیگر مگو: "ببین به کجا دست می بری!"
با میهمان مگوی: "بنوش این ، منوش آن"
ای میزبان که پر گل نازست بسترت

بگذار مست مست بیفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت

هر جا دلم بخواهد ، آری چنین خوش ست

باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب

گه میچرم چو آهوی مستی ، به دست و لب
در دشت گیسوی تو که صاف ست و بی شکن
گه میپرم چو بلبل سرگشته با نگاه
بر گرد آن دو نوع گل پنهان به پیرهن

هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
و اندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون بینم آن دو گونه ی گلگون ز شرم تو

تو خنده زن ، چو کبک ، گریزنده چون غزال
من در پیت، چو در پی آهو ، پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد ، آری چنین خوش ست

چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
بر پیکر برهنه ی پر نور و صاف تو
بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
بر روی ران و گردن و پستان و ناف تو

کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
"گلدیس" پاک و پردگی ناز پرورت
هر جا دلم بخواهد من دست می برم
ای میزبان که پر گل نازست بسترت

تو شوخ پند گویی، به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو، بی رحم ، بی قرار

و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت
وین کنج دنج و بستر خاموش و راز دار...
(بهمن 33- مهدی اخوان ثالث)

((دوست دارم این شعر رو وقتی مست مست میفتی کنارم
برام بخونی و ...))

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

لیمو شیرین

(گفتم هر وقت راه افتادی بهم خبر بده)
ساعت ۲۲:۱۷ یه اس ام اس زدی:"راه افتادم"
....
باز راه افتادی...
باز باید بری سفر...
همیشه اولین سوالی که از هر مسافری میپرسم اینه: "کی برمیگردی؟"
به نظر من مهم ترین چیز اینه...
و صد البته که جواب این سوال قبل از اینکه به خواست مسافر بستگی داشته باشه ، به خواست خدا بستگی داره!!!
خدایا مواظب مسافرم و همراهانش باش...
امیداوارم که به سلامت برگردی عزیزم!
...
ولی امروز تماس جالبی باهم داشیتم!!!
خیلی پر بار بود؛ هم دعوا داشت ، هم آشتی، هم روبوسی و هم...
منو با حرفات بردی به اون روزها...
خیلی دور نیستند!
بار اولی که منو توی آغوشت گرفتی...
وای خدایا...
چه تجربه ای بود!
خجالت میکشیدم!!!
اولش همش تو منو محکم میگرفتی و انگار که یه تیکه ابر خیس رو بغل کردی و داری مچالش میکنی!
هی فشارم میدادی!!!
منم روم نمیشد چیزی بگم...
وگرنه میگفتم: ای دردم گرفت بابا جان- یکم آروم تر...
البته به این شدت خشن نبودی - لطافت هم داشتی...
یادت میاد، منو دعوت کردی خونه، تولدم بود، برام کیک گرفته بودی ، برف سنگینی اومده بود...
کنار اوپن ایستاده بودیم...
برای اولین بار توی آغوشت بودم...
این همه وقت گذشته ولی تو هنوز که هنوزه وقتی که توی آغوشتم منو چنان میفشاری که انگار داری آب لیمو شیرین میگیری!!!